علمی-اجتماعی
|
||||||||||||||||
یک شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 14:59 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
و گفت: «وقتي در سفري بودم. تشنه شدم چنانکه از تشنگي بيفتادم، يکي را ديدم که آب بر روي من همي زد چشم باز کردم. مردي را ديدم نيکو روي بر اسبي خنگ.
مرا آب داد و گفت: در پس من نشين - ومن به حجاز بودم - چون اندکي از روز بگذشت، مرا گفت: چه مي بيني؟ گفتم: مدينه! گفت: فرو آي و پيغامبر را - عليه السلام - از من سلام کن
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||
|